این یکی از زیباترین و بصیرتبخشترین جملات نهجالبلاغه برای من بود. زمانی علی صدای خوارج را میشنود که شعار میدادند: لا حکم الا لله . جواب حضرت فوق العاده بود: کلمه الحق یراد به الباطل، آری راست میگویند، جز حکم خدا حکمی نیست، اصلا علی برای حکم خدا با معاویه جنگید و تمام حکومت خود را به خطر انداخت، اما نیت یا اراده باطلی از این حرف راست دارند.
این شد قالب من برای برخورد با بسیاری حرفها، رسانههای حرفهای جدید بیشتر اوقات دروغ نمیگویند، حقیقت را میگویند اما یا کامل نمیگویند یا اگر کامل هم بگویند یراد به الباطل! برای مثال VOA خبری میزند از کاهش تولید مرکبات در علیآباد کتول، راست می گوید، علی آباد کتول واقعا آن سال تولید مرکبات کمی داشته، اما چرا برای صدای آمریکا مهم است که تولید مرکبات علیآباد کتول کاهش داشته؟ نگران اهالی علی آباد کتول هستند؟ دلشان سوخته؟ نه، هدف او القای نا امیدی مطلق است که نشان دهد اوضاع آنچنان خراب است که حتی تولید مرکبات علی آباد کتول آن سال کاهش داشته، ولو این که تولید مرکبات کل مازندران آن سال زیاد بوده (مثال دقیقش را دیده ام که واقعا از همین جنس خبر مخابره کرده است، عنوان چنین خبرهایی «واقعیتهایی از درون ایران» بود، VOA از بعد از ترامپ خیلی مزخرف خبر مخابره میکند، BBC باز نیتاش را ملایمتر فرو میکند! رسانههای ایرانی را که کلا فراموش کنید)
همه میدانند اوضاع ایران خوب نیست، اقتصاد منهدم شده، فروش نفت به صفر میل کرده، آزادیهای مدنی در حداقل حالت خود قرار دارند و . از مسئولان کشور خودمان که خیلی اوقات آشکارا دروغ میگویند اگر بگذریم، خیلی جاها خیلی از راستگویان خارجی را که هم که میبینم از شدت صداقتشان ذوق مرگ نمیشوم، آنها در بهترین و خوشبینانهترین حالت در پی منافع ملی خودشان هستند (در حالت بدبینانه هم در پی منافع شخصی خودشان هستند، مثل ترامپ) و تیرهبختی و خوشبختی من و هموطنانم برایشان پشیزی نمیارزد.
در این وانفسای جنگل مولا که هر کسی را که میبینم سخن حقی میزند، فورا به اراده باطل پشت این سخن فکر میکنم، چه آنی که از وم دفاع در برابر داعش نتیجه میگیرد که دولت باید آزادیهای مدنی را محدود کند، چه آنی که از وم آزادیهای مدنی در ایران نتیجه میگیرد که حکومت ایران باید سرنگون شود. این میشود که سکوت میکنم، ترجیح میدهم به نفع و ضرر هیچ کس حرف نزنم. ظاهرا حق و باطل آنچنان ادغام شده و غیر قابل تشخیص است که هر سخن حقی پرچمی میشود در دست کسی که اراده باطل خودش را پشت آن پیش ببرد. در این اوضاع واقعا کاری بهتر از سکوت از دستم بر نمیآید، سکوت کنم و کم کم بشینم و بخوانم و راجع به آدمها و نیتها و منافع و ضررهایشان یاد بگیرم و خودم را تربیت کنم و بعد هم اطرافیانم را قانع کنم که با هم فکر کنیم و حرف بزنیم و به درک مشترک برسیم، راجع به وضعیت، راجع به زندگی و وظیفه، حق و باطل را بفهمیم و بشناسیم* شما راه بهتری سراغ دارید؟
*شاید به نسبی بودن حق و باطل اشاره کنید اما باور کنید اوضاع ما خیلی بدتر از آن است که کار به نسبیگرایی اخلاقی بکشد، گمان نکنم این که دروغ نگوییم یا اختلاس یا ی نکنیم چندان ربطی به نسبی بودن اخلاق داشته باشد یا لااقل اجماع آنچنان وسیعی روی آن هست که نگرانمان نکند.
پ.ن1: قلبم سوخت، عدهای از دوستان مدام بر طبل بیکفایتی جمهوری اسلامی میکوبند و پرچمشان شده این که ایران قطعا هواپیما را با موشک زده است، چنان با قطعیت و آب و تاب حرف میزنند که انگار در لحظه شلیک موشک حضور داشتند و وقتی هم میگوییم تا جعبه سیاه صبر کنید میگویند باشد اما ما قطعا راست میگوییم. مشکلی نداشتم اگر واقعا دلشان به حال مملکت میسوخت، اما احساس میکنم مثل یک کل کل احمقانه صرفا به دنبال این هستند که پیشفرض ذهنی «بیکفایتی جمهوری اسلامی» را ثابت کنند و چیزی غیر از این برایشان مهم نیست و این ماجرا هم شده دستآویزشان، تحمل ندارم با خون عزیزانم چنین برخوردی شود، لطفا بساط کل کلتان را تبدیل به مرده خواری نکنید، کثافتِ کار شما هیچ کمتر از کثافت کار مسئولان نیست که خون عزیزترین فرزندان این کشور در جنگ را تبدیل به دستآویز خواستههای ی خودشان میکنند.
پ.ن2: من بدبخت باید چه کنم که بین هر گروهی باید گوشزد کنم که اندیشه مخالفتان احمقانه نیست؟ این حد از خودبرتر پنداری از کجا آمده که همه فکر میکنند حقیقت محضاند و نیازی به مکالمه نیست؟
پ.ن3: این ماجرای ابتدایی مربوط به خطبه 40 نهجالبلاغه است که در نوع خود ادامهاش هم خواندنیست.
درباره این سایت