قصه از آزمایش مارشملو شروع میشود، عینا از ویکیپدیا نقل میکنم:
«روش آزمایش:
روش اجرای این آزمایش به این شکل بود که بچهها را یک به یک به اتاقی دعوت میکردند که در آن روی میز یک کلوچه (مارشمالو) بود، به بچهها گفته میشد میتوانند کلوچه را بردارند ولی اگر ۱۵ دقیقه صبر کنند و به کلوچه دست نزنند، علاوه بر همان کلوچه، یک کلوچهٔ دیگر هم جایزه میگیرند.
نتیجه آزمایش:
گروهی از بچهها میتوانستند مقاومت کنند و از دست زدن به کلوچه خودداری نمایند، و گروهی نه، اما والتر میشل با زیر نظر گرفتن هر دو گروه این بچهها در سالهای آینده نشان داد آن دسته از بچهها که به کلوچه دست نزدند، با این تفسیر که ارادهای قوی تر دارند و میتوانند کنترل بیشتری بر روی رفتارشان داشته باشند، در آینده هم موفق تر، سالمتر و حتی در ازدواجشان موفق تر هستند»
خُب، آزمایش ساده، تفسیر آن سرراست و به سختی تاویلپذیر است. من نمیخواهم در نتیجه یا روش آزمایش مناقشه کنم، یا مثلا بگویم که موفقیت به شانس یا همچین چیزهایی بستگی دارد، چیزی که میخواهم زیر سوال ببرم نسبت دادن فضیلت به «توانایی مقاومت در برابر وسوسه است». البته که این توانایی مقاومت در برابر وسوسهی آنی و زودگذر قطعا خوب است اما نه در این آزمایش! در این آزمایش تنها نکتهای که من میبینیم این است که برای بعضی بچهها، وسوسه دو کلوچه بعد از 15 دقیقه جذابتر از وسوسه یک کلوچه در همین لحظه است، این بچهها نه زاهدتر هستند نه عاقلتر، اتفاقا میتوان این بچهها را کاملا حریصتر از گروهی دانست که یک کلوچه الان را به دو کلوچه آینده ترجیح میدهند و از قضا نسبت دادن «حرص» به بچههایی که مقاومت میکنند نتیجه زندگی آیندهشان را بهتر تفسیر میکند: کسی که حرص بیشتری داشته در زندگی چیزِ بیشتری به دست آورده (طبیعتا که چنین است)
به نظرم این که امروز در تفسیر این آزمایش به جای کلمه «حرص» از «اراده قوی» استفاده میکنند به این بر میگردد که در دنیای امروز متر و معیار آدمها برای ارزشگذاری همدیگر پول (یا چیزی شبیه این) است، کسی که پولدارتر است، ازدواج بهتری دارد و یا بهتر درس میخواند آدمِ برتری هم هست (حتی در مواردی عاقلتر است) و این تفسیر قطعا به مذاق سیستم سرمایهداری خوش میآید، چرخدندههای سرمایهداری امروز بر مدار همین ارزشها و همین حرص میچرخد، رسانهها هم که بر مدار پول میچرخند پس طبیعی است که تفسیر غالب از این آزمایش این باشد که «بچههای با ارادهی قویتر آیندهی درخشانتری دارند» تفسیری با بارِ سراسر مثبت برای آن خودمهارگرها!
اصلا چرا باید متر و معیار پول باشد؟ چرا باید فکر کنیم کسی که چیزِ بیشتری (قدرت بیشتری، پول بیشتری، دارایی بیشتری، معدل بیشتری و .) به دست آورد «موفق»تر است؟ این به دست آوردنها بیشتر از اراده قوی به حرص قوی نیاز دارد، حرصی که لحظه حال را فدای آینده میکند. بنا بر این اگر این متر و معیارها را از تختِ پادشاهیشان پایین بکشیم و به مساوات کنارِ دیگر متر و معیارها (مثل قانع بودن، مثل ساده بودن، مثل کنجکاو بودن و .) قرار بدهیم نتیجه میشود که هیچ آینده درخشانی برای آن کودکانِ «با اراده» وجود ندارد، آن فقط یک آینده از هزاران آینده ممکن است.
پ.ن1: من کمونیست نیستم، گمان هم نمیکنم ارزش بودنِ پول خیلی مربوط به دنیای امروز باشد، اما گمان میکنم امروز دیگر شورَش در آمده.
پ.ن2: خطای دکارت را که میخواندم میگفت ما بدون احساسات هیچ تصمیمی نمیتوانیم بگیریم، یک بار در گروهی بحثی بود روی این ادعا که «کسی که از لذت آنیاش به خاطر آینده صرف نظر میکند منطقیتر است» و من مناقشه میکردم شخصی که از لذت الان به خاطر آینده صرف نظر میکند صرفا به این دلیل است که آن آینده مثبت حس بهتری به او میدهد تا لحظه ای که در آن است، بنا بر این او «منطقی» تر نیست، صرفا احساساتش جور دیگری کار میکند.
پ.ن3: این مسئله معنای عقلانیت این روزها کاملا برای من موضوع مهم شده، عاقل بودن خیلی چیزِ عمومی است، عقلانیت در جامعه یعنی طبق متر و معیار عمومی آدمها عمل کنیم. این است که گاهی در تاریخ این صدای اعتراض به گوش رسیده که «معاویه عاقلانهتر از حضرت علی برخورد کرده و به خاطر همین هم خلیفه شد!» گاهی حتی برخوردهای ناعادلانهای که به نفع ما باشد هم جزو عقلانیت به شمار میرود، متحدِ شما کارِ اشتباهی میکند اما چون متحدِ شماست از او دفاع میکنید، این رفتار به لحاظ ی عاقلانه است، اما به لحاظِ اخلاقی؟ وای از روزی که پرده ها بیافتد و متر و معیارهای خدا برملا شود!
درباره این سایت