چند وقت پیش بود که دوباره من و سارا مغزمان کلید کرد روی تست شخصیت MBTI، من دوباره تست را دادم و این بار جواب شد INTP ، یعنی درونگرای شهودی فکری* اکتشافی، قبلا هم داده بودم ولی آن موقع ISTP شدم و چون خیلی شبیه خودم احساس نکردم خیلی هم ذوق زده نشدم ولی INTP به شدت شبیه من بود و ذوق زده شدم و مغزم کلید کرد (این کلید کردنِ مغز هم یکی از همان ویژگیهای INTP من است). این چند مدت داشتم روی این فکر میکردم که ترکیبهای مختلف I/E و N/S و T/F و P/J کاملا شخصیتهای متفاوتی میسازند، این طوری نیست که مثلا INFP ورژن احساسی شخصیت من باشد، بلکه شخصیتی کاملا متفاوت است، به دلیل برهمکنش کاملا متفاوت Fو T با IN-P .
چیزی که به طور خاص راجع به ترکیب این ویژگیها و نتیجه این ترکیبات ذهنم را مشغول کرده بود تاکید روی این بود که شخصیت INTP یک Original thinker است، یعنی افکاری دارد که شبیه بقیه نیست و معمولا بدیع و تازه است. کاملا میتوانم حس کنم چرا چنین اتفاقی میافتد و تا حدودی برای من صادق است: درونگرایی باعث میشود که آدم در دنیای درون ذهن خودش بیشتر سیر کند تا دنیای بیرون، N باعث میشود آدم زیاد فکر کند و T به طور خاص وجه منطقی افکار را بالا میبرد ( F وجه فانتزی را بالا میبرند به همین خاطر INFP ها نویسندههای فوقالعادهای برای رمانها هستند) و P اجازه میدهد قالبهای موجود را بشکند و فراتر برود، ترکیبِ همهاینها میشود شخصی که در تنهایی خودش کلی فکر بدیع خلق میکند. مخصوصا تنهایی برای تازه و بدیع بودن افکار نقش محوری دارد، تنهایی حاصل از درونگرایی باعث کمینه شدنِ ارتباط با بقیه میشود، معمولا ارتباط با بقیه باعث میشود که افکارِ آدم مشابه همدیگر بشود (حدیثی از حضرت علی هست که میگوید آدم دیر یا زود شبیه کسانی میشود که با آنها نشست و برخاست دارد) بنابراین افکار جدید INTP معمولا خیلی رادیکال هم هست**
یک نمودِ این تنهایی من همین وبلاگ است. متن قبلی وبلاگ برای من بسیار جالب بود، اما اینجا تقریبا هیچ واکنشی نسبت به آن بروز نکرد در حالی که وقتی آن را در اینستاگرامم بازنشر کردم با کلی بازخورد مثبت رو به رو شدم و تقریبا مطمئن شدم کسی اینجا را نمیخواند، البته طبیعی هم هست، آخر چه کسی حوصله ویتگنشتاین و منطق ریاضی دارد؟ من احساس میکنم یکی از دلایل استقبال از آن متن قبلیام دقیقا همین تازه و بدیع بودن آن بود، تحلیلی که کسی تا حالا به این موضوع اینطوری نگاه نکرده بود و این دقیقا از فکرِ بسیار زیادم به این موضوع در تنهایی حاصل شده بود. در مورد باقی متنهایم هم همینطور است، من تقریبا در تنهایی مطلق دارم به موضوع فلسفه علم فکر میکنم و مینویسم، کسی چه میداند؟ شاید روزی فکری بسیار بدیع و تازه پیدا کنم، شاید هم افکاری مزخرف و فانتزی که ارتباطی با واقعیت ندارد. ( صد البته من به خاطرِ این که روزی فکری بسیار بدیع ارائه کنم فلسفه علم نمیخوانم، موضوع مستقلا برای من بسیار جذاب است).
*البته آدمها معمولا به جای واژه « فکری»
از واژه «منطقی» استفاده میکنند ولی این واژه نسبت به فکری بار مثبتی دارد
ولی فکری به نظرم واژه بهتری است، بار خنثیتری دارد.
پ.ن1: همین باعث میشود من فیزیک را هم بسیار شبیه خودم بفهمم، نه جورِ دیگری، نه جورِ عمومی، شبیه خودم و این را بسیار بسیار دوست دارم.
پ.ن2: این متن یک غرولند راجع به تنهایی نبود، من تنهاییام را دوست دارم.
پ.ن3: سارا درونِ تنهایی من است، نه در مورد فلسفه علم و فیزیک اما نقش سارا در مورد بسیاری از جنبههای زندگیام انکار ناپذیر است، مخصوصا متن قبلی حاصل بده بستان فکری فراوان من با سارا بود. این بده بستان معمولا با شخصیتهای نزدیک من رخ میدهد و با سارا از همه بیشتر ، مخصوصا که سارا هم یک ENTP است که منبع بسیار خوبی برای افکار است، ENTP ها بذرهای بسیاری برای افکارِ جدید بیرون میدهند! البته من سارا را فراتر از این دوست دارم.
درباره این سایت