فارغ از هر جبهه گیری در ماجرای اخیر، دو قطب بزرگ ماجرا را میشد تشخیص داد: قطب عزادار و قطب مخالف عزادار (عمدا نمی گویم قطب خوشحال چون فقط دلقکهایی چون مسیح علینژاد خوشحال بودند، از این گذشته اگر درون ایران باشید چیزی که میبینید دست بالا قرار گرفتن حاکمیت ایران است پس در هر صورت هیچ کس از این اتفاق خوشحال نیست، چه موافق حکومت چه مخالف حکومت، از دسته سومی که پوکرفیسوار اوضاع را تماشا میکردند هم میتوان به طور کلی صرف نظر کرد، اگر قطب دیگری تشخیص میدهید بگویید)
از مشاهدات من هر دو قطب از دو دسته تشکیل شده است:
دسته اول کسانی که از طریق استدلال و مبنای نظری عزادار یا مخالف عزاداریاند. این جنس مخالفان عزاداری نوعا کسانی هستند که با استدلالهای اخلاقی به طور کلی مخالف هدف فعالیت نهادهایی چون سپاه در خارج از مرزهای ایران هستند بنا بر این از همان ابتدا به صورت مبنایی با قاسم سلیمانی مشکل دارند. لیبرالها شاید یکی از شاخصان چنین استدلالهایی باشند، جان و رفاه انسان در هر صورت مهم است و هیچ دلیلی غیر از همین جان و رفاه نباید باعث شود که جان و رفاه انسانها به خطر بیافتد. اگر استدلال کنید که در صورت نبود سپاه قدس و جنگ نکردن در سوریه، داعش درون ایران قتل و غارت میکرد، آنها پاسخی نسبتا قانع کننده دارند: این رفتار ماجراجویانه قبلی جمهوری اسلامی است که کار را تا سر حد داعش پیش برده است، اگر جمهوری اسلامی از ابتدا رفتاری صلحجویانه و غیر قدرتطلبانه داشت کار هرگز به اینجا نمیرسید. اگر هم بگویید صلحجویی و قدرتطلب نبودن معادل عدم استقلال و عزت مردمان است، آنها باز پاسخ میدهند که عزت مردمان در رفاه و حفظ جان آنهاست. اصولا در اندیشه لیبرالی، گروه انسان و تعلقات گروهی هیچ معنی مشخصی ندارد، میهنپرستی، عزت ملی، روح جامعه و چیزهایی از این دست برای لیبرالها مفاهیمی مناقشهآمیز و گولزننده است، تنها و تنها فرد و آزادی و رفاهش معنی دارد و نه بیشتر.
از همینجا مشخص است که موافقان نظری عزاداری آنهایی هستند که به طور کلی در نظر آنها، روح جمعی، عزت ملی و سربلندی مسلمین و مهم است حتی اگر رفاه تک تک مردمان درون جامعه در خطر باشد، آنچه مهم است ظاهر کلی جامعه و روح کلی عزت ملی است. اینان انسانها را نه به صورت فرد فرد بلکه به صورت گروهی و جمعی درک میکنند. نگاه هگل شاید اوج چنین نگاههایی باشد و عجیب هم نیست که نظامهای توتالیتر (که در قاموس لیبرالی در واقع معادل نظامهای شر مطلقاند) از درون دیدگاههای هگل رشد یافتهاند. در این نگاه «جامعه اسلامی» است که مهم است نه تک تک مسلمین بنا بر این افزایش قدرت منطقهای، استقلال از قدرت جهانی، زیر بار قطعنامههای بیجا نرفتن و مهمتر از معیشت روزمره مردمان است.
من اینجا در مقام داوری ارزشی بین این دو نظام فکری نیستم، واقعا هم اگر با بحث جوامع فردگرا و جمعگرا در روانشناسی اجتماعی* آشنا باشید میفهمید که این دو، دو نگاه کاملا متفاوت است و تا حد زیادی سلیقهای است و نمیتوان به نحوی قانعکننده یکی را بر دیگری ارجح دانست و نمیتوان به راحتی بین آنها دیالوگ برقرار کرد، اما این که در دنیای امروز ما ارزشها و اخلاقیات لیبرالی (مثل این که همیدگر را قضاوت نکنیم، زندگی فردی مهم است، جامعه باید متکثر باشد ، رشد شخصی و رقابت مهم است، بازار آزاد و .) همیشه مطرح هستند صرفا به این دلیل است که سیستم رسانههای غربی بسیار قدرتمند است و اصولا آنها چنین ارزشهایی را میپسندند وگرنه «فعلا» استدلال آنچنان قدرتمندی برای مبنای فردگرایی وجود ندارد (همان طور که استدلال قدرتمندی برای مبنای جمعگرایی وجود ندارد، این موضوع عمیقا سلیقهای است و همین بحث بین این دو را مشکل میکند، اما هر چه که باشد برچسبهای «احمق» و «جمود» در دیالوگهای بین این دو، ساده ترین راه حل است اما نه عاقلانهترین)
اما دسته دوم کسانی هستند که تقریبا هیچ کاری با مبنای نظری و استدلال و آرمان و این جور چیزها ندارند، عزادارانی هستند که در عمق وجودشان اقتدار را دوست دارند و از وجود یک فرمانده نظامی کاریزماتیک که در بیرون از مرزهای ایران برای افزایش قدرت آن میجنگد خوشحال هستند، گرچه تفکری که پشت نهاد آن فرمانده است، زندگی روزمره آنها را شدیدا مختل کرده باشد، گرچه هیچ دلبستگی به اسلام و جامعه اسلامی نداشته باشند. از طرف دیگر مخالفان عزاداری هم کسانی هستند که فقط و فقط با جمهوری اسلامی مخالفاند اما به نظرشان نادرشاه و آقا محمدخان و رضاشاه و حتی محمدرضا پهلوی تنها به این دلیل که ایران را از نظر نظامی بسیار قدرتمند کرده بودند، شایسته ستایشاند ولو این که با هیچ معیار اخلاقی دیگری نتوان آنها را فردی شایسته دانست.
شاید میخواستم بگویم آنها که به استدلال کاری ندارند، احمقاند. اما نه، واژههایی مثل «حماقت» و «جوگیری» و برچسبهایی ساده هستند که ما از کنار جامعه پیچیده بگذریم و خودمان را از تحلیل آن پیچیدگی راحت کنیم، من این تضاد دسته دوم را نه به صورت حماقت که به صورت پیچدگی میبینم که باید آن را فهمید. از این گذشته اگر ما سلیقهای جمعگرا داشته باشیم نباید خودمان را از جامعه جدا کنیم (اگر سلیقهای فردگرا داشته باشیم که اصلا جامعه چیز معنی داری نیست). و شاید فکر می کنم کلید این وضعیت ظاهرا متضاد اینجاست که نه جمعگرایی مطلق خوب است و نه فردگرایی مطلق، ما افرادی هستیم که به صورت جمعی زندگی میکنیم پس باید بتوانیم که در مواردی فردگرا باشیم و به حقوق فردی احترام بگذاریم و در مواردی جمعگرا باشیم و جامعهای که درون آن زندگی میکنیم برایمان مهم باشد.
*برای مثال به کتاب روانشناسی اجتماعی، مایرز مراجعه کنید. با تشکر از سارا برای معرفی این کتاب، خلاصه سارا به این کتاب را هم میتوانید از اینجا بخوانید.
پ.ن1: نمیدانم ترامپ محاسبهای کرده و چیزی ته ذهنش بوده یا خطای محاسباتی کرده اما اگر خطای محاسباتی کرده است، بزرگترین خطای عمرش را مرتکب شده چرا که منطقه را (چه داخل ایران چه خارج ایران) دو دستی تقدیم حکومت کرده است!
پ.ن2: اگر واقعیت بحث ت را بخواهید، در ت نه جمعگرایی مطرح است و نه فردگرایی، در ت تنها قدرت مهم است! این شعارها و ارزشها همیشه پوسته ظاهری هستند.
پ.ن3: اسلام واقعا فردگراست یا جمعگرا؟ هر چند این نیاز به یک تحقیق گسترده، موشکافانه و دقیق دارد اما چیزی که من میفهمم این است که اسلام در زمینه حقوق شرعی فردگرا است، این که زندگی هم را تجسس نکنیم، غیبت نکنیم، مال همدیگر را نیم به حریم شخصی هم احترام بگذاریم حتی اگر طرف در خانهاش هر کاری کرده تا زمانی که به سطح عمومی جامعه نرسیده کسی حق اعتراض ندارد و . اما در زمینه توصیههای اخلاقی جمعگراست: از حال همسایه بیخبر نباشیم، انفاق کنیم زکات بدهیم به هم کمک کنیم، نماز به جماعت بخوانیم، جهاد کنیم و .
پ.ن4: این که کسی در هیچ کدام از این دو دسته نباشد پوفیوزترین دسته است هم واقعا جالب است!! من نمیدانم این حجم از خشم و کینه از کجا آمده که توانایی ارتباط بین بخشهای مختلف جامعه را از هم گرفته است.
درباره این سایت